جاده خآکی

نوشته های یه رهگذر غریب

نقاش

 شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ

 

 

 

اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ

 

 

 

مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام

 

 

 

و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ

 

 

 

مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش

 

 

 

کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ

 

 

 

اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی

 

 

 

پرنده ای بکش و یک قفس ولی دل تنگ

 

 

 

قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود

 

 

 

ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ

 

 

 

مرا تو خسته بکش، پاره کن شکسته بکش

 

شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ

[ یک شنبه 31 ارديبهشت 1396برچسب:, ] [ 20:26 ] [ محمود فرجی ] [ ]
آدم ها...

وقتی احساس ها رنگ می بازند...

وقتی دیدارها زیر پای هر حادثه ای له می شوند

بی آنکه جاودانگی را لمس کنند...

وقتی لبخندهایت پشت انتظارهای طولانی جا خوش می کنند

وقتی دوستت دارم هایت را با مداد سفید می نویسی که دیده نشوند

وقتی اشک هایت زیر پلک هایت پنهان می ماند

وقتی برای گفتن <این من هستم> هزاران  نقاب داری

دیگر برای ترساندن پرنده ها نیازی به مترسک نیست!

...آدم ها ترسناک ترند...

[ جمعه 30 خرداد 1393برچسب:آدم ها, ] [ 14:25 ] [ محمود فرجی ] [ ]
بیاد 92/3/23

صبر سنگ

 

روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز می گفتم

لیک با اندوه و با تردید

 

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا می کشت

باز زندانبان خود بودم

 

آن من دیوانۀ عاصی

در درونم های وهو می  کرد

مشت بر دیوارها می کفت

روزنی را جستجو می کرد

 

در درونم راه می پیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی

 

می شنیدم نیمه شب در خواب

های های گریه هایش را

در صدایم گوش می کردم

درد سیال صدایش را

 

شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالید

دوستش دارم،نمی دانی

 

بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر می خاست

لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خاست

 

مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شور انگیز شب بوها

قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهوها

 

در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر می شد

ورطه تاریک لذت بود

 

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

 

باز تصویری غبار آلود

زان شب کوچک، شب میعاد

زان اطاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد

 

در سیاهی دست های من

می شکفت از حس دستانش

شکل سرگردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش

 

ریشه هامان در سیاهی ها

قلب هامان، میوه های نور

یکدیگر را سیر می کردیم

با بهار باغهای دور

 

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زرورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

 

روزها رفتند و من دیگر

خود نمی دانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟

 

بگذرم گر از سر پیمان

می کشد این غم دگر بارم

می نشینم شاید او آید

عاقبت روزی بدیدارم

[ پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:صبر سنگ, ] [ 16:56 ] [ محمود فرجی ] [ ]
منو ببخش


تو رو به خدا بعد من مواظب خودت باش 

گریه نکن آروم بگیر ، به فکر زندگیت باش

غصه ام میشه اگه بفهمم داری غصه میخوری

شکایت از کسی نکن برو که خیلی دلخوری

دلت نگیره مهربون عاشقتم اینو بدون

دلم گرفته میدونی؟! از هم جدا کردنمون

دل نگرونتم همه اش ، اگه خطا کردم ببخش 

بازم منو به خاطر تموم خوبی هات ببخش

منو ببخش ...

منو ببخش ...

اصلا فراموشم کن و فکر کن منو نداشتی

اینجوری خیلی بهتره بگو منو نخواستی

برو بگو تنهایی رو خیلی زیاد دوسش داری 

اگه تو تنها بمونی با کسی کاری نداری

 

دلت نگیره مهربون عاشقتم اینو بدون

دلم گرفته میدونی؟! از هم جدا کردنمون

دل نگرونتم همه اش ، اگه خطا کردم ببخش 

بازم منو به خاطر تموم خوبی هات ببخش

منو ببخش ...

منو ببخش ...

(مرجان کندی)

لینک دانلود آهنگ : download

[ دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:مرجان کندی, ] [ 3:38 ] [ محمود فرجی ] [ ]
شاه عشق


آمدم ای شاه ، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجأ در ماندگان دور مران از در و ، راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم اِذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست شوق وسبک خیزی کاهم بده
تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده
لشگرشیطان به کمین من است بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من با نظری ، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی جمله ی حاجات مرا هم بده

(مشهدی کریمخانی)



[ دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:شاه عشق, ] [ 11:28 ] [ محمود فرجی ] [ ]
seni seviyorum

Tek gerçeğimsin sevgiLi... SeninLe yaşıyorum, YüreğimLe seviyorum seni...Ne şiirLer seni anLatsın, ne şarkıLar seni söyLesin, BiLsin herkes, Sen Bana Aitsin... izin vermem kıymet biLmeyen diLLere düşmene, Ben bütün hikayeLerini dinLedim, bütün sevenLerin...Herkes gönLünün çektiği yere gitsin, Ama Sen Dünya Ahiret Benimsin..SeninLe güzeL ağLamak, güLmek, nefes aLmak, yaşamak, sevmek...Beni sensiz düşünme. KaLbim kaLbine, GözLerin gözLerime, ELLerin eLLerime Ait, Sensiz hiçbirsey seninLe herşeyim Ve sevgiLi Sen Nerde, KiminLe oLursan oL, Nereye Gidersen Git BANA AİTSİN

[ جمعه 8 دی 1391برچسب:, ] [ 21:56 ] [ محمود فرجی ] [ ]
قایقت جا دارد..؟؟!!

 

تو كجايي سهراب؟؟آب را گل كردند...

چشم ها را بستند و چه با دل كردند... 

واي سهراب كجايي آخر؟؟ زخم ها بر دل عاشق كردند...

خون به چشمان شقايق كردند...

تو كجايي سهراب؟؟؟ كه همين نزديكي...

عشق را دار زدند،همه جا سايه ديوار زدند...

واي سهراب دلم را كشتند...

صبر كن اي سهراب قايقت جا دارد...

من هم از همهمه ي داغ زمين بيزارم...

[ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 21:13 ] [ محمود فرجی ] [ ]
دلم تنگته

دلم تنگته


با حس عجیبی با حال غریبی دلم تنگته


پر از عشقو عادت بدون حسادت دلم تنگته


گله بی گلایه بدون کنایه دلم تنگته


پر از فکر رنگی یه جور قشنگی دلم تنگته


تو جایی که هیچکی واسه هیچکی نیستو همه دل پریشن


دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمی شن


دلم تنگه تنگه برای یه لحظه کنار تو بودن 


یه شب شد هزار شب که خاموشو خوابم چراغای روشن


منه دلشکسته با این فکر خسته دلم تنگته 


با چشمای نمناک تر و  ابریو  پاک دلم تنگته


ببیم که چه ساده بدونه اراده دلم تنگته


مث این ترانه چقدر عاشقانه دلم تنگته.....دلم تنگتــــــــه...

[ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 21:1 ] [ محمود فرجی ] [ ]
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم

  

با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم. 

  

همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم. 

  

همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم

  

و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.

  

با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم. 

  

عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم. 

  

با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم. 

  

همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.

  

همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم. 

  

و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست. 

  

همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،

  

از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام 

  

ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی

  

اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،

 

آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام. 

  

ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،

  

عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است. 

  

با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ،

 

 طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.

 

عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم 

[ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 20:46 ] [ محمود فرجی ] [ ]
چه کنم

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟

 

گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟

 

گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟

 

گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی : تو آزادی مگـر؟

 

گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

[ جمعه 1 دی 1391برچسب:, ] [ 17:9 ] [ محمود فرجی ] [ ]
دوری تو

ای که کردی ز وفا پاک فراموش مرا

بی تو غم سخت گرفته است در آغوش مرا

 

میشوم آب چُنان شمع , خدا هست گُواه

تا زمانی که کُند عشق تو خاموش مرا

 

خاطراتی که گذشته است میان من و تو

هم به هوش اوردو هم بَرد از هوش مرا

 

غم دوری تو مانند همان کاسه ی زَهر

مدتی هست که هر شب شده در نوش مرا

 

با خبر باش که این تنگ دلیهای دلت

به یقین میکند اینبار , کفن پوش مرا

 

راستش , روز جدایی تو مُردم , اما

عشقت اورد دوباره به سَرِ جوش مرا

 

کاش میشُد دلت آگه ز دل پُر دردم

تا شود بَر غم تو لحظه ایی سَرپوش مرا

 

[ جمعه 1 دی 1391برچسب:, ] [ 14:51 ] [ محمود فرجی ] [ ]
عروسک

 

 

ولي افسوس نتونستم

تو عروسك بودي و من آخر قصه دونستم

تو وجود خالي تو جز دروغ هيچي نديدم

كاش ميشد به اين حقيقت پيش از اينها مي رسيدم

سوختم و سوختم و ساختم

هر چي داشتم به پات باختم

كاش تورو از روز اول

مثل امروز مي شناختم

آخه عشق يعني شكستن

عاشقانه سر سپردن

دل سپردن به سرابه

در سكوت خويش مردن

يه روزي يه روزگاري

حرف بين ما نگاه بود

عشقو نقاشي ميكرديم

نقش ما خورشيد و ماه بود

بعد از اون واژه نوشتيم

جملمون ستاره چين بود

مثل دريا آبي بوديم

معني زندگي اين بود

زندگي اين بود

سوختم و سوختم و ساختم

هر چي داشتم به پات باختم

كاش تورو از روز اول

مثل امروز مي شناختم

آخه عشق يعني شكستن

عاشقانه سر سپردن

دل سپردن به سرابه

در سكوت خويش مردن

[ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:عروسک, ] [ 22:24 ] [ محمود فرجی ] [ ]
دلخوشی...

 

دلخوشی من، رنگین کمانی است که از گیسوان باران خورده تو تا صحن مه آلود چشمانم پل می بندد.

دلخوشی من، کشف نجیب لبخندهای توست. کشف خلسه های مرموزی که گمنامی ات را ابدی می کنند.

دلخوشی من، دل بریدن از نگاههایی است که به آینه ها ختم نمی شوند و تکفیر گیسوانی است که با اقاقی های وحشی بافته نشده اند.

دلخوشی من، خواب های زلالی است که از پنجره و پرنده پر است و من پا به پای چشمانی غریبه می بارم. نم نم ولی وحشی

خواب هایی که خواب هیچ کس را آشفته نمی کنند و هیچ نگاه هراسانی را به در نمی کوبد. خواب هایی که پر از آوازهای نخوانده، پر از نخل هایی است که سرسبزی را می فهمند، پر از زخم هایی است که هیچ وقت شکوفه نمی دهند.

خواب هایی که در آن هیچ چشمی دلواپس گم شدن نیست. خواب هایی که عشق حرف مشترک نیست.

دلخوشی من، این است که در شبی آفتابی پا به پای باران، با ضرباهنگ چشمان تو ببارم، تا ناگهان گل دادنت را به نماز بنشینم، یا هر روز از چشمانت کشف کنم که عشق فقط بهانه ای است برای نماز آیات من، تا در بارش گیسوانت با گلویی از ربناهای شعله ور سربلند شوم

دلخوشی من، یک شعر عاشقانه است. یک شعر عاشقانه برای رقصاندن من کافی است. یک شعر عاشقانه که در آن باد، گیسوانت را بگریاند.
یک شعر عاشقانه که در آن عشق فقط از لبان خدا لبخند می شود. عاشقانه ای که در آن بدون حضور آبی خدا نشود به چشمان عاشقت اقتدا کرد. یک شعر عاشقانه که در آن تو .... .

دلخوشی من، این است که هر روز دستانم را در بی برگی کوچه گم می کنم ، تا از زبان پائیز پیراهنت بشنوم که چه کسی شب های مرا طولانی کرده است و چه کسی خاکستر دریا را در نگاهم پاشیده است.

دلخوشی من ، این است که هر روز تاوان آینه را می دهم و هر روز می پرسم چه کسی تاوان دلتنگی ام را ... هر وقت دلتنگی ام گل می دهد. آیته ترک بر می دارد. آینه که شکست

تو در مقابلم قد می کشی با چشم هایی گنگ ولی زلال. شاید مشکی ساده، شاید.

اگر نگاههای روبه رو زبان ساده ام را بفمند، دلخوشی های تازه ام کم نیستند ...

 

[ یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:دلخوشی من, ] [ 13:15 ] [ محمود فرجی ] [ ]
افسوس
کاش می شد که به می لب بزنم
عشق خود را به جنون حد بزنم
کاش می شد که شقایق باشم
 امن آغوش تو لایق باشم
کاش احساس مرا درک کنی
دل شکستن بازی اَت ترک کنی
کاش دستگاه دلم شور نبود
دل معشوقه ی من کور نبود
کاش تیر زِ کمان جسته ی او
می نشست بر دل تاریک عدو
کاش شمشیر غمت تیز نبود
بخت برگشته ی من ناچیزنبود
کاش گِرد سر تو می گشتم
از رَه رفته ی خودسوی توبرمی گشتم 
کاش جانم زِتنم دور نبود
عقده ی دیدن تو کورنبود
....
 
[ شنبه 5 آذر 1391برچسب:افسوس, ] [ 12:52 ] [ محمود فرجی ] [ ]
خان ننه


خان ننه، هایاندا قالدین ؟!!!

بئله باشیـــــــوا دولانیم !

نئجه من سنی ایتیردیم ؟!

داسنین تایین تاپیلمــــاز !!!

......

سن أولن گون ، عمّه گلدی ...

منـــــــی گؤتدی آیری کنده

من اوشــــاق ، نه آنلیایدیم ؟!!!

باشیمی قاتیب اوشـــاقلار

نئچه گون من اوردا قـالدیم !

قاییدیب گلنده ، بــــاخدیم

یئریــــــــوی ییغیشدیریبلار !!!

نه أوزون ، و نه یئریــــن وار ...!

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 11 شهريور 1391برچسب:خان ننه,شعر مرحوم استاد شهریار, ] [ 19:37 ] [ محمود فرجی ] [ ]
قاصد یار

 

سن یاریمین قاصدی سن          

 

اگلشن سنه چای دئمیشم

 

خیالینی گوندریب دی            بسکه من آخ-وای دئمیشم

 

آخ!گئجه لر یاتمامیشام

 

من سنه لای-لای دئمیشم

سن یاتالی،من گوزومه              أولدوزلاري ساي دئميشم

 

هركس سنه أولدوز دئيه

أوزوم سنه آي دئميشم

 

سندن سونرا،حياته من                شيرين ديسه،زاي دئميشم

 

هر گوزلدن بير گول آليب

 

سن گؤزه له پاي دئميشم

 

سنين گون تك باتماغيوي                آي باتانا تاي دئميشم

 

ايندي يايا،قيش دئييرم

 

سابق قيشا،ياي دئميشم

 

گاه طويووي ياده ساليب            من ده لي،ناي-ناي دئميشم

 

سونرا يئنه ياسه باتيب

 

آغلاري هايهاي دئميشم

 

اتك دولي دريا كيمي              گؤز ياشيما،چاي دئميشم

 

عمره سوره ن من قره گون

 

آخ دمئميشم،واي دئميشم

 

شعر از زنده ياد شهريار

 

 

 

[ سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:یارقاصیدی, قاصدیار شهریار, ] [ 19:31 ] [ محمود فرجی ] [ ]
دوباره پائیز

 


هوا بارانی است و فصل پاییز                                                                                               گلوی آسمان از بغض لبریز

 

به سجده آمده ابری که انگار                                                                                                              شده از داغ تابستانه سرریز

 

هوای مدرسه ،بوی الفبا                                                                                        صدای زنگ اول محکم  و تیز

 

جزای خنده های بی مجوّز                                                                                                                   و شادی ها  و تفریحات ناچیز

 

برای نوجوانی های ما بود                                                                                                                  فرودَ   خشم و تهمت های یکریز

 

رسیده اوّل مهر و درونم                                                                                                     پر است از لحظه های خاطرانگیز

 

کلاس درسِ خالی مانده از تو                                                                                     من و گل های پژمرده سرِ میز

 

هوا پاییزی و بارانی ام من                                                                                               درون خشم خود، زندانی ام من

 

چه فردای خوشی را خواب دیدیم                                                                                                                تمام نقشه ها بر آب دیدیم

 

چه دورانی،چه رویای عبوری                                                                                                                 چه جستن ها به دنبال ظهوری

 

من و تو نسل بی پرواز بودیم                                                                                                                                                        اسیر پنجه های باز بودیم

 

همان بازی که با تیغِ سرانگشت                                                                                                         به پیش چشم های من تو را کشت

 

تمام آرزوها را فنا کرد                                                                                                                                                                دو دست دوستیمان را جدا کرد

 

تو جام شوکران را سر کشیدی                                                                                                                                       به ناگه از کنارم پر کشیدی

 

به دانه دانه اشک مادرانه                                                                                                                                                           به آن اندیشه های جاودانه

 

به قطره قطره خونِ عشق سوگند                                                                                                                                        به سوزِ سینه های مانده در بند

 

دلم صد پاره شد بر خاک افتاد                                                                                                                                  به قلبم از غمت صد چاک افتاد

 

بگو آنجا که رفتی شاد هستی؟                                                                                                                                  در آن سوی حیات آزاد هستی؟

 

بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست؟                                                                                         تبر تقدیرِ سرو و سبزه ای نیست؟

 

کسی دزد شعورت نیست آنجا؟                                                                                                                              تجاوز به غرورت نیست آنجا؟

 

خبر از گورهای بی نشان هست؟                                                                                                                صدای زجّه های مادران هست؟

 

بخوان هم درد من ،هم نسل و هم راه                                                                                                                  بخوان شعر مرا با حسرت و آه

 

دوباره اوّل مهر است و پاییز

 

 

گلوی آسمان از بغض لبریز

 

 

من و میزی که خالی مانده از تو

 

 

و گل هایی که پژمرده سرِ میز

 

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                     غزل مثنوی پاییزی از هیلا صدیقی

 

 

 

[ سه شنبه 8 مهر 1391برچسب:پاییز,هیلا صدیقی, ] [ 17:42 ] [ محمود فرجی ] [ ]
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir ]