جاده خآکی

نوشته های یه رهگذر غریب

سلام
امروز میخوام درمورد یکی از خوانندگان بد تربیت وبلاگ حرف بزنم با اینکه قرار نبود در موردش حرفی بزنم و اصلا نوشته ای درموردش باشه حتی بخاطرش چندین بار به عزیزترین دوستم تذکر دادم که جوابشو نده چونکه هم دهن شدن با همچین افرادی در شان خانومیت شما نیست تا خودش بفهمه و بره اما انگار خواننده ما این چیزا رو درک نمیکنن و معنی احترام رو نمی فهمن. برای همین من خودم میگم بهش تا واسطه ای نباشه :
خانوم محترم اگه آشنایی و دوستی بوده دیگه تموم شده در این رابطه و دوستی هیچ کسی غیر از من نقشی نداشته و نداره  شاید اولین روزای جدایی ناراحت شده باشم بخاطر جدایی اما الان خیلی خوشحالم که این جدایی باعث شد تا بهتر باطنتو بشناسم.نیازی نبوده کسی واسطه بشه یا نقشی داشته باشه همونطور که خودت هم میدونی این تصمیم خودم بوده و هست چندین بار هم بهت قبلا گفته بودم که من این رابطه رو نمیخوام.با اینکه اهمیتی نداره که چه فکر و نظری داری یا اصلا چی مینویسی ،همکار و دوست گل من هم اصلا وقت نمیکنه نظراتتو بخونه منم نخونده اکثرشو پاک میکنم تا بی احترامی های سرکار رو عزیزان دیگر نبینن.
در آخر هم از بهترین دوست و همکار و یار و رفیق خوبم حمیده خانوم  کمال تشکرو دارم که تو این وضعیت که من تو سربازی و پادگان هستم مثل همیشه زحمت مدیریت وبلاگ رو بعهده گرفتن.

 

یک تذکر هم به این خانوم نا محترم بدم اگه یه بار دیگه حرفی و کلامی بشنوم و ببینم ازش خوب میدونه که خودم چطور برخوردی باهاش میکنم که لایقش باشه . ((کم هم پیش من سوتی نداره)).درضمن توهین به هرکسی جرمه و نظرات بصورت مکتوب هستن. لطفا خودتونو جمع کنین تا جمع نکردنتون.
 

[ جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, ] [ 22:23 ] [ محمود فرجی ] [ ]
بیاد 92/3/23

صبر سنگ

 

روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز می گفتم

لیک با اندوه و با تردید

 

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا می کشت

باز زندانبان خود بودم

 

آن من دیوانۀ عاصی

در درونم های وهو می  کرد

مشت بر دیوارها می کفت

روزنی را جستجو می کرد

 

در درونم راه می پیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی

 

می شنیدم نیمه شب در خواب

های های گریه هایش را

در صدایم گوش می کردم

درد سیال صدایش را

 

شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالید

دوستش دارم،نمی دانی

 

بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر می خاست

لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خاست

 

مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شور انگیز شب بوها

قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهوها

 

در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر می شد

ورطه تاریک لذت بود

 

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

 

باز تصویری غبار آلود

زان شب کوچک، شب میعاد

زان اطاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد

 

در سیاهی دست های من

می شکفت از حس دستانش

شکل سرگردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش

 

ریشه هامان در سیاهی ها

قلب هامان، میوه های نور

یکدیگر را سیر می کردیم

با بهار باغهای دور

 

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زرورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

 

روزها رفتند و من دیگر

خود نمی دانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟

 

بگذرم گر از سر پیمان

می کشد این غم دگر بارم

می نشینم شاید او آید

عاقبت روزی بدیدارم

[ پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:صبر سنگ, ] [ 16:56 ] [ محمود فرجی ] [ ]
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir ]