جاده خآکی

نوشته های یه رهگذر غریب

تنهایی.

تنهایی

یعنی یه وقتهایی هست

میبینی فقط خودتی و خودت!

رفیق داری

همــــــــدرد نداری!

خانواده داری

حمــــــــایت نداری!

عشق داری

تکیـــــــــه گاه نداری!

مثل همیــــشه….

همه چــــــی داری

و هیـــــچی نداری!

 

[ شنبه 23 دی 1391برچسب:, ] [ 13:0 ] [ محمود فرجی ] [ ]
چوپان دروغگو

 

 

 


چوپان قصه دروغگو نبود

 

او از فرط تنهایی فریاد گرگ سر می داد

 

افسوس کسی تنهاییش را حس نکرد

 

همه در پی گرگ بودند

فقط گرگ فهمید که چوپان چه قدر تنهاست...

 

[ جمعه 16 دی 1391برچسب:چوپان دروغگو, ] [ 18:33 ] [ محمود فرجی ] [ ]
دلم گرفته

 

[ جمعه 17 دی 1391برچسب:, ] [ 23:6 ] [ محمود فرجی ] [ ]
عشق و ترس

سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو
زندگی را در خود منعکس کن
ذهن خود را به آلبوم خاطرات مرده تبدیل نکن
همچون آیینه باش و لحظه لحظه زندگی کن
آیینه هرگز عکسی را در خود نمی گذارد همواره خالی است
عشق رایحه و روشنایی شناخت خویشتن و خود بودن است
عشق لبریزی شور و مستی است...سهیم شدن خویشتن با دیگران است
وقتی در میابی که از هستی جدا نیستی عشق تحقق میابد
عشق رابطه نیست مرتبه ای از وجود است
عشق به هیچ کس تکیه ندارد
آدمی عاشق نمی شود بلکه عین عشق می شود
البته وقتی عین عشق شد عاشق نیز هست
عاشقی محصول عشق است نه منبع عشق
اگر ندانی که کیستی عاشق نیز نخواهی بود
اگر ندانی که کیستی عین ترس خواهی شد
ترس نقطه ی مقابل عشق است ...نقطه مقابل عشق نفرت نیست
نفرت عشق وارونه است
در عشق آدمی بسط میابد در ترس آدمی منقبض میشود
عشق درهای دل آدمی را میگشاید...ترس درهای دل آدمی را می بندد
عشق اعتماد میکند و ترس شک می کند
در ترس آدمی احساس تنهایی میکند و در عشق آدمی محو میشود
در عشق مرزهای وجود آدمی میریزد

[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 22:34 ] [ محمود فرجی ] [ ]
seni seviyorum

Tek gerçeğimsin sevgiLi... SeninLe yaşıyorum, YüreğimLe seviyorum seni...Ne şiirLer seni anLatsın, ne şarkıLar seni söyLesin, BiLsin herkes, Sen Bana Aitsin... izin vermem kıymet biLmeyen diLLere düşmene, Ben bütün hikayeLerini dinLedim, bütün sevenLerin...Herkes gönLünün çektiği yere gitsin, Ama Sen Dünya Ahiret Benimsin..SeninLe güzeL ağLamak, güLmek, nefes aLmak, yaşamak, sevmek...Beni sensiz düşünme. KaLbim kaLbine, GözLerin gözLerime, ELLerin eLLerime Ait, Sensiz hiçbirsey seninLe herşeyim Ve sevgiLi Sen Nerde, KiminLe oLursan oL, Nereye Gidersen Git BANA AİTSİN

[ جمعه 8 دی 1391برچسب:, ] [ 21:56 ] [ محمود فرجی ] [ ]
انتظار
در انتظار هیچ کس نیستم . . .

اما

هنوز وقتی نویز موبایل روی اسپیکر می افتد . . .

دلم می لرزد ! ! !

شاید " تو " باشی . . ......
[ جمعه 8 دی 1391برچسب:, ] [ 17:31 ] [ محمود فرجی ] [ ]
شیخ و مستان
مردی قصد سفر کرد، دختر مجردی هم داشت با خودش گفت دخترم رو میبَرم نزد امین شهر و میرم مسافرت و برمیگردم. … دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت. شب شد و دختر دید شیخ بستر دختر رو بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابه،دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کنه،هوا خیلی سرد بود، دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت.توی راه دید که یه جمع دور آتیش جمع شدن و دارند مشروب میخورن و مست کردند،با خودش گفت اون شیخ بود می خواست باهام اون کارو کنه ؛ اینا که مست هستند جای خود دارن یکی از مست ها دختر و دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه. توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و میافته یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه، یه کم بعد که دختر بهوش میاد میبینه که سالمُ و گرمه و اونا دارن کار خودشونو میکنن، اونجا بود که میگه یه پیک هم واسه من بریز و میخوره و این شعر رو میگه :

از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم

خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد

ترک تسبیح و دعا خواهم کرد

وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد

تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند......
[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:شیخ و دختر, مست و دختر, ] [ 2:2 ] [ محمود فرجی ] [ ]
قایقت جا دارد..؟؟!!

 

تو كجايي سهراب؟؟آب را گل كردند...

چشم ها را بستند و چه با دل كردند... 

واي سهراب كجايي آخر؟؟ زخم ها بر دل عاشق كردند...

خون به چشمان شقايق كردند...

تو كجايي سهراب؟؟؟ كه همين نزديكي...

عشق را دار زدند،همه جا سايه ديوار زدند...

واي سهراب دلم را كشتند...

صبر كن اي سهراب قايقت جا دارد...

من هم از همهمه ي داغ زمين بيزارم...

[ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 21:13 ] [ محمود فرجی ] [ ]
دلم تنگته

دلم تنگته


با حس عجیبی با حال غریبی دلم تنگته


پر از عشقو عادت بدون حسادت دلم تنگته


گله بی گلایه بدون کنایه دلم تنگته


پر از فکر رنگی یه جور قشنگی دلم تنگته


تو جایی که هیچکی واسه هیچکی نیستو همه دل پریشن


دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمی شن


دلم تنگه تنگه برای یه لحظه کنار تو بودن 


یه شب شد هزار شب که خاموشو خوابم چراغای روشن


منه دلشکسته با این فکر خسته دلم تنگته 


با چشمای نمناک تر و  ابریو  پاک دلم تنگته


ببیم که چه ساده بدونه اراده دلم تنگته


مث این ترانه چقدر عاشقانه دلم تنگته.....دلم تنگتــــــــه...

[ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 21:1 ] [ محمود فرجی ] [ ]
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم

  

با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم. 

  

همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم. 

  

همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم

  

و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.

  

با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم. 

  

عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم. 

  

با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم. 

  

همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.

  

همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم. 

  

و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست. 

  

همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،

  

از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام 

  

ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی

  

اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،

 

آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام. 

  

ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،

  

عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است. 

  

با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ،

 

 طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.

 

عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم 

[ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 20:46 ] [ محمود فرجی ] [ ]
عزیز

وَقــتــے بـــہ جـاے "عـَــزیــزَم " بــِـهِـم میگــے " عــزیـــز "

یـَـعـنـے یــــہ ِعـَـزیـــزِ بــے صـــاحــِــب

عـــَـزیـــــــزے ڪــہ هــَــنـوز عــــَـزیـزه

وَلــے مـــالِ تــو نــیـسـت

شـِــنـیـدَنِــش ڪــہ دَرد داره

گــُــــفـتـــَــنــِــشـو نـِـمــے دونــَـم


 

[ شنبه 2 دی 1391برچسب:, ] [ 1:46 ] [ محمود فرجی ] [ ]
دلم سیب میخواهد

دلم خنده می خواهد، نه خنده زورکی، یک خنده از ته دل... یه خنده از اعماق بچگی... آن هم دراز کشیده روی چمن ها...

 

شنیده بودم سالهای زندگی زود می گذرد... آنهایی که روحشان مهربان و لطیف بود، گذر عمر را به برق تشبیه کرده بودند... دلم لبخند هایشان را می خواهد که وقتی روی دو لب، مثل باله می رقصید، به من می گفت " قدرش را بدان "

 

قدر دانستن کار سختی ست... اشک های مرد این را می گفتند... هر لبخند یک نشانه دارد، هیچ وقت نمی توانی بفهمی حرف حسابشان چیست...! لبخند زن چکمه پوش را میتوان قورت داد، مثل لبخند کودکان کارگر پشت شیشه های ماشین... شاید گه گاهی لبخند زدن به آسمان و گفتن مرسی کافی باشد...

امشب یک بار دیگر سعی کردم بگویم سییب، اما لبهایم سخت مقاومت می کنند... شاید نیاز به دوربین و عکاس و طبیعت بکر باشد، تا خود به خود بخندی...

راست می گفتند...! سال های زندگی مثل برق می گذرد... به قول یکی از استادام " عمر و باد همیشه دو رقیب هستند "

دلم یک سییب می خواهد، میان این جمعیت سیاه پوش...!!!

[ جمعه 1 دی 1391برچسب:خنده, ] [ 17:21 ] [ محمود فرجی ] [ ]
غریبست
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
 
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفس‌ها و صدا و
 

نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم

هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست ؛...

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.

(دکتر شریعتی)


[ جمعه 1 دی 1391برچسب:, ] [ 17:12 ] [ محمود فرجی ] [ ]
چه کنم

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟

 

گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟

 

گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟

 

گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی : تو آزادی مگـر؟

 

گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

[ جمعه 1 دی 1391برچسب:, ] [ 17:9 ] [ محمود فرجی ] [ ]
دوری تو

ای که کردی ز وفا پاک فراموش مرا

بی تو غم سخت گرفته است در آغوش مرا

 

میشوم آب چُنان شمع , خدا هست گُواه

تا زمانی که کُند عشق تو خاموش مرا

 

خاطراتی که گذشته است میان من و تو

هم به هوش اوردو هم بَرد از هوش مرا

 

غم دوری تو مانند همان کاسه ی زَهر

مدتی هست که هر شب شده در نوش مرا

 

با خبر باش که این تنگ دلیهای دلت

به یقین میکند اینبار , کفن پوش مرا

 

راستش , روز جدایی تو مُردم , اما

عشقت اورد دوباره به سَرِ جوش مرا

 

کاش میشُد دلت آگه ز دل پُر دردم

تا شود بَر غم تو لحظه ایی سَرپوش مرا

 

[ جمعه 1 دی 1391برچسب:, ] [ 14:51 ] [ محمود فرجی ] [ ]
بوسه

 

 

 

یک روز می بوسمت!

پنهان کردن هم ندارد. مثل احساسات تو نیست که مخفی شان می کنی،

یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود،

مثل نجابت چشمهای تو است ،

وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند.

عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود…

 

 

یک روز می بوسمت!

 

یکی از همین روزهایی که می خندانمت ،

یکی ازهمین خنده های تو را ناتمام می کنم و می بوسمت!

و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی ،

و من هم که پیش تو همیشه سرخم

 

 

یک روز می بوسمت!

 

یک روز که باران می بارد ،

یک روز که چترمان دو نفره شده ،

یک روز که همه جا حسابی خیس است ،

یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،

آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،

آهسته ،

می بوسمت…



 

یک روز می بوسمت!

 

هر چه پیش آید خوش آید!

حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم!

دلم ترسیده ، که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی........

به قول شاعر: عشق کلاس اول ، تنها چهار حرف است ،

اما کلاس آخر ، عشق هزار حرف است…

[ جمعه 1 دی 1391برچسب:بوسه, ] [ 14:44 ] [ محمود فرجی ] [ ]
من صبورم اما...

من صبورم اما...


به خدا دست خودم نيست اگر مي رنجم


يا اگر شادي زيباي تو را به غم غربت چشمان خودم مي بندم .


من صبورم اما . . .


چقدر با همه ي عاشقيم محزونم !


و به ياد همه ي خاطره هاي گل سرخ


مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم .


من صبورم اما . . .


بي دليل از قفس کهنه ي شب مي ترسم


بي دليل از همه ي تيرگي تلخ غروب


و چراغي که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . مي ترسم .


من صبورم اما . . .

 


آه . . . اين بغض گران صبر نمي داند چيست

[ جمعه 1 دی 1391برچسب:من صبورم اما, ] [ 14:39 ] [ محمود فرجی ] [ ]
تنهایی

دوست داشتم وقتی که داغونم ، یه نفر بیاد بزنه رو شونه هام و بگه :
” قوی باش مرد ! من هم تنهام . . . ”

[ جمعه 1 دی 1391برچسب:, ] [ 13:34 ] [ محمود فرجی ] [ ]
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir ]