تنهایی
یعنی یه وقتهایی هست
میبینی فقط خودتی و خودت!
رفیق داری…
همــــــــدرد نداری!
خانواده داری…
حمــــــــایت نداری!
عشق داری…
تکیـــــــــه گاه نداری!
مثل همیــــشه….
همه چــــــی داری…
و هیـــــچی نداری!
جاده خآکینوشته های یه رهگذر غریب |
تنهایی.
تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت! رفیق داری… همــــــــدرد نداری! خانواده داری… حمــــــــایت نداری! عشق داری… تکیـــــــــه گاه نداری! مثل همیــــشه…. همه چــــــی داری… و هیـــــچی نداری!
چوپان دروغگو
چوپان قصه دروغگو نبود او از فرط تنهایی فریاد گرگ سر می داد افسوس کسی تنهاییش را حس نکرد همه در پی گرگ بودند فقط گرگ فهمید که چوپان چه قدر تنهاست...
[ جمعه 16 دی 1391برچسب:چوپان دروغگو, ] [ 18:33 ] [ محمود فرجی ]
[ عشق و ترس
سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو seni seviyorum
Tek gerçeğimsin sevgiLi... SeninLe yaşıyorum, YüreğimLe seviyorum seni...Ne şiirLer seni anLatsın, ne şarkıLar seni söyLesin, BiLsin herkes, Sen Bana Aitsin... izin vermem kıymet biLmeyen diLLere düşmene, Ben bütün hikayeLerini dinLedim, bütün sevenLerin...Herkes gönLünün çektiği yere gitsin, Ama Sen Dünya Ahiret Benimsin..SeninLe güzeL ağLamak, güLmek, nefes aLmak, yaşamak, sevmek...Beni sensiz düşünme. KaLbim kaLbine, GözLerin gözLerime, ELLerin eLLerime Ait, Sensiz hiçbirsey seninLe herşeyim Ve sevgiLi Sen Nerde, KiminLe oLursan oL, Nereye Gidersen Git BANA AİTSİN قایقت جا دارد..؟؟!!
تو كجايي سهراب؟؟آب را گل كردند... چشم ها را بستند و چه با دل كردند... واي سهراب كجايي آخر؟؟ زخم ها بر دل عاشق كردند... خون به چشمان شقايق كردند... تو كجايي سهراب؟؟؟ كه همين نزديكي... عشق را دار زدند،همه جا سايه ديوار زدند... واي سهراب دلم را كشتند... صبر كن اي سهراب قايقت جا دارد... من هم از همهمه ي داغ زمين بيزارم... دلم تنگته
دلم تنگته
با حس عجیبی با حال غریبی دلم تنگته
پر از عشقو عادت بدون حسادت دلم تنگته
گله بی گلایه بدون کنایه دلم تنگته
پر از فکر رنگی یه جور قشنگی دلم تنگته
تو جایی که هیچکی واسه هیچکی نیستو همه دل پریشن
دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمی شن
دلم تنگه تنگه برای یه لحظه کنار تو بودن
یه شب شد هزار شب که خاموشو خوابم چراغای روشن
منه دلشکسته با این فکر خسته دلم تنگته
با چشمای نمناک تر و ابریو پاک دلم تنگته
ببیم که چه ساده بدونه اراده دلم تنگته
مث این ترانه چقدر عاشقانه دلم تنگته.....دلم تنگتــــــــه... عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم
ه
عزیز
وَقــتــے بـــہ جـاے "عـَــزیــزَم " بــِـهِـم میگــے " عــزیـــز " یـَـعـنـے یــــہ ِعـَـزیـــزِ بــے صـــاحــِــب عـــَـزیـــــــزے ڪــہ هــَــنـوز عــــَـزیـزه وَلــے مـــالِ تــو نــیـسـت شـِــنـیـدَنِــش ڪــہ دَرد داره گــُــــفـتـــَــنــِــشـو نـِـمــے دونــَـم
دلم سیب میخواهد
دلم خنده می خواهد، نه خنده زورکی، یک خنده از ته دل... یه خنده از اعماق بچگی... آن هم دراز کشیده روی چمن ها...
شنیده بودم سالهای زندگی زود می گذرد... آنهایی که روحشان مهربان و لطیف بود، گذر عمر را به برق تشبیه کرده بودند... دلم لبخند هایشان را می خواهد که وقتی روی دو لب، مثل باله می رقصید، به من می گفت " قدرش را بدان "
قدر دانستن کار سختی ست... اشک های مرد این را می گفتند... هر لبخند یک نشانه دارد، هیچ وقت نمی توانی بفهمی حرف حسابشان چیست...! لبخند زن چکمه پوش را میتوان قورت داد، مثل لبخند کودکان کارگر پشت شیشه های ماشین... شاید گه گاهی لبخند زدن به آسمان و گفتن مرسی کافی باشد... امشب یک بار دیگر سعی کردم بگویم سییب، اما لبهایم سخت مقاومت می کنند... شاید نیاز به دوربین و عکاس و طبیعت بکر باشد، تا خود به خود بخندی... [ جمعه 1 دی 1391برچسب:خنده, ] [ 17:21 ] [ محمود فرجی ]
[ غریبست
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفسها و صدا و
نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
چه کنم
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟ گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟ گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟ گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی : تو آزادی مگـر؟ گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟ دوری تو
ای که کردی ز وفا پاک فراموش مرا بی تو غم سخت گرفته است در آغوش مرا
میشوم آب چُنان شمع , خدا هست گُواه تا زمانی که کُند عشق تو خاموش مرا
خاطراتی که گذشته است میان من و تو هم به هوش اوردو هم بَرد از هوش مرا
غم دوری تو مانند همان کاسه ی زَهر مدتی هست که هر شب شده در نوش مرا
با خبر باش که این تنگ دلیهای دلت به یقین میکند اینبار , کفن پوش مرا
راستش , روز جدایی تو مُردم , اما عشقت اورد دوباره به سَرِ جوش مرا
کاش میشُد دلت آگه ز دل پُر دردم تا شود بَر غم تو لحظه ایی سَرپوش مرا
بوسه
یک روز می بوسمت! پنهان کردن هم ندارد. مثل احساسات تو نیست که مخفی شان می کنی، یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود، مثل نجابت چشمهای تو است ، وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند. عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود…
یک روز می بوسمت!
یکی از همین روزهایی که می خندانمت ، یکی ازهمین خنده های تو را ناتمام می کنم و می بوسمت! و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی ، و من هم که پیش تو همیشه سرخم…
یک روز می بوسمت!
یک روز که باران می بارد ، یک روز که چترمان دو نفره شده ، یک روز که همه جا حسابی خیس است ، یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را کنی ، آهسته ، می بوسمت…
یک روز می بوسمت!
هر چه پیش آید خوش آید! حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم! دلم ترسیده ، که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی........ به قول شاعر: عشق کلاس اول ، تنها چهار حرف است ، اما کلاس آخر ، عشق هزار حرف است… [ جمعه 1 دی 1391برچسب:بوسه, ] [ 14:44 ] [ محمود فرجی ]
[ من صبورم اما...
من صبورم اما...
[ جمعه 1 دی 1391برچسب:من صبورم اما, ] [ 14:39 ] [ محمود فرجی ]
[ |
||
![]() |