جاده خآکی

نوشته های یه رهگذر غریب

افسوس
کاش می شد که به می لب بزنم
عشق خود را به جنون حد بزنم
کاش می شد که شقایق باشم
 امن آغوش تو لایق باشم
کاش احساس مرا درک کنی
دل شکستن بازی اَت ترک کنی
کاش دستگاه دلم شور نبود
دل معشوقه ی من کور نبود
کاش تیر زِ کمان جسته ی او
می نشست بر دل تاریک عدو
کاش شمشیر غمت تیز نبود
بخت برگشته ی من ناچیزنبود
کاش گِرد سر تو می گشتم
از رَه رفته ی خودسوی توبرمی گشتم 
کاش جانم زِتنم دور نبود
عقده ی دیدن تو کورنبود
....
 
[ شنبه 5 آذر 1391برچسب:افسوس, ] [ 12:52 ] [ محمود فرجی ] [ ]
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir ]